سوشیانت

دستیار روانپزشکی،روشهای موفقیت

سوشیانت

دستیار روانپزشکی،روشهای موفقیت

مشکل توست! بما ربطی ندارد!


موشی درخانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد
همه گفتند: تله موش مشکل توست! بما ربطی ندارد! 
ماری درتله افتاد و هنگامی که زن خانهخواست مار را آزاد کند مار زن خانه راگزید ..
 از مرغ برای زن سوپ درست کردند و گوسفند را
برای عیادت کنندگان سربریدند .. 
زن خوب نشد و مرد .. 
گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و

تمام این مدت موش در سوراخ دیوار مینگریست و میگریست ..

داستان فرعون و شیطان

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. 
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت 
اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
 فرعون یک روز از او فرصت گرفت. 
شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که 
ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. 
فرعون پرسید کیستی؟
ناگهان دید که شیطان وارد شد. 
شیطان گفت 
خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.
سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. 
بعد خطاب به فرعون گفت 
من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم 
آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
 پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت 
چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی. 
شیطان پاسخ داد 
زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.

چرچیل و اوریانا فالاچی


اوریانا فالاچی در یک مصاحبه از وینستون چرچیل سوال می کند:
آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید ، اما این کاررا نمی توانید

در بیخ گوش خودتان یعنی در ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام دهید؟

وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می دهد:

برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج هست که این دوابزار مهم را درایرلند دراختیار نداریم
خبرنگار سوال می کند این دوابزار چیست؟ چرچیل در پاسخ می گوید!



اکثریت نادان و اقلیت خائن

نگاه درست به زندگی!

اینگونه نگاه کنید ...


مرد را به عقلش نه به ثروتش 

زن را به وفایش نه به جمالش 

دوست را به محبتش نه به کلامش 

عاشق را به صبرش نه به ادعایش 

مال را به برکتش نه به مقدارش 

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش 

اتومبیل را به کارائیش نه به مدلش 

غذا را به کیفیتش نه به کمیتش 

درس را به استادش نه به سختیش 

دانشمند را به علمش نه به مدرکش 

مدیر را به عملکردش نه به جایگاهش 

نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش 

شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش 

دل را به پاکیش نه به صاحبش 

جسم را به سلامتش نه به لاغریش 

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش


در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید!

بچه غربی بچه شرقی

یکی از مواردی که توجه من را خیلی جلب می‌کند، تفاوت روشهای تربیتی والدین غربی و شرقی است. نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه می‌شود: "والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند.."   بعنوان مثال   1- بچه غربی سرفه می‌کند. مادر یک دستمال درمی‌آورد و به بچه می‌دهد.   بچه شرقی شدید سرفه می‌کند. مادر به او می‌گوید: "نکن". بعد هم بچه را دعوا می‌کند. بچه حالا علاوه بر سرفه کردن، زِر هم می‌زند..     2- بچه غربی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. پدر به او می‌گوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه می‌خواهد خروجی را نشانش بدهد. بچه یورتمه کنان بطرف در می‌رود و خوشحال است. احساس می‌کند کار مهمی انجام می‌دهد.   بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. او را بزور و کشان کشان بیرون می‌برند. بچه زِر می‌زند. بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. قربان صدقه‌اش می‌روند و وعده شکلات و بستنی می‌دهند. بچه رشوه را قبول می‌کند. همچنان غر می‌زند و از مغازه خارج می‌شود. مشغول چانه‌زدن بر سر تعداد بستنی است.     3- بچه غربی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر گوش می‌دهد، اما عکس‌العملی نشان نمی‌دهد.   بچه شرقی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر درحالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرون بکشد، گوش می‌دهد. به بچه می‌گوید: "اون فقیره. واسه همین بی‌تربیته. تو باهاش بازی نکن!" ( من غرق در منطق و فراست این جورمادرها شده‌ام!!)     4- بچه غربی بستنی می‌خورد. مادر به او دستمال می‌دهد تا دهانش را پاک کند.   بچه شرقی بستنی می‌خورد. مادر دور دهانش را پاک می‌کند.     5- بچه شرقی زر می‌زند. مادر دعوایش می‌کند. پدر به مادر می‌توپد که بچه را دعوا نکن. بچه لگدی حواله پدر می‌کند. مادر می‌خندد. پدر بچه را دعوا می‌کند. بچه شرقی زر می‌زند. باز هم به او وعده و رشوه می‌دهند.   بچه غربی کلاً زیاد زر نمی‌زند.     6- بچه غربی زمین خورده‌است. بلند می‌شود و به بازی ادامه می‌دهد.   بچه شرقی زمین خورده‌است. مادر توی سرش می‌زند و "یا امام رضا" می‌گوید. بچه را بلند می‌کند و مثل کیسه سیب‌زمینی می‌تکاند. بچه می‌ترسد و جیغ می‌کشد. مادر گونه می‌خراشد. هر دو مفصل هوار می‌کشند. بعد بچه می‌رود بازی کند. مادر آینه در‌می‌آورد تا آرایشش را کنترل کند.     7- در مطب دکتر حوصله بچه غربی سر رفته‌است. مادر از کیفش کاغذ و مداد ‌رنگی بیرون می‌آورد. بچه مشغول می‌شود.   در مطب دکتر حوصله بچه شرقی سر رفته‌ است. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد. یک صورتحساب از کیفش درمی‌آورد. یک خودکار ته کیفش پیدا می‌کند. اول کلی "ها" می‌کند و نوک زبانش می‌زند تا بنویسد. بچه دو خط می‌کشد. رنگ ندارد و جذبش نمی‌کند. از جایش بلند می‌شود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل گرامافونی که سوزنش گیر کرده‌باشد، لاینقطع می‌گوید "نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، ول کن، به پدرت میگم ...". اعصاب همه خرد شده‌است. دلت می‌خواهد بلند شوی و دودستی بکوبی توی سر مادر شرقی !!!   و این ماجراها تمام نشدنی است و شاید بهتر باشه بازهم بگیم: والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند