از این همه راه ، از فاصله ی این همه فرسنگی که میان ِ من و تو است ، در این ساعاتی که می دانم خوابی ، و من برای گفتن از این پریشانی ِ جنون آمیزی که یافته ام جز کاغذ و خودکار راهی و چاره ای ندارم ، چگونه می توانم از تبی که اندامم را به آتش کشیده است سخن بگویم ؟؟؟ اگر می بودی ، چشم هایم ، نگاه هایم ، چهره ام ، دست ها و انگشت های مرتعشم ، طنین ِ صدایم ، فریاد ِ کوبه های دیوانه ی قلبم ، نشستنم ، ایستادنم ، راه رفتنم ، بی قراری هایم ، همه ، همه می توانست زبانم را در حرف زدن ِ با تو کمک کنند . اما حالا !!! از این همه جز شکل ِ کلمات و حروف ِ الفبا را که همیشه و برای هر کسی و در هر حالی و در گفتن از هر دردی ، رنجی ، آتشی ، پریشانی یی ، یکسان و یک شکل اند ........ چه قاصدی دارم ؟؟؟
دکتر شریعتی |