سوشیانت

دستیار روانپزشکی،روشهای موفقیت

سوشیانت

دستیار روانپزشکی،روشهای موفقیت

این متن از نوشته‌های مرحوم قیصر امین‌پور می‌باشد


بعضی از آدمها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید و
بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت..
بعضی آدمها جلد زرکوب دارند٬بعضی جلد ضخیم،
بعضی جلد نازک وبعضی اصلا جلد ندارند.
بعضی آدمها با کاغذ کاهی نا مرغوب چاپ می شوند و
بعضی با کاغذ خارجی.
بعضی آدمها ترجمه شده اند و
بعضی تفسیر می شوند.
بعضی از آدمها تجدید چاپ می شوند و
بعضی از آدمها فتو کپی آدمهای دیگرند.
 
بعضی از آدمها دارای صفحات سیاه وسفیداند و
بعضی از آدمها صفحات رنگی و جذاب دارند.
بعضی از آدمها قیمت پشت جلد دارند.
بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند.
بعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند.
بعضی ازآدمها را باید جلد گرفت.
بعضی از آدمها را می شود توی جیب گذاشت و
بعضی را توی کیف.
بعضی از آدمها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته و اجرا می شوند.
بعضی از آدمها فقط جدول سرگرمی اند وبعضی ها معلومات عمومی.
بعضی از آدمها خط خوردگی و خط زدگی دارند و
بعضی از آدمها غلط های چاپی فراوان .
ازروی بعضی از آدمها باید مشق نوشت و
از روی بعضی آدمها باید جریمه نوشت..
به راستی ما کدام کتابیم؟

سی ثانیه پای صحبت آقای برایان دایسون مدیراجرائی اسبق در شرکت کو

هیچوقت از ریسک کردن نهراسیم چرا که به ما این فرصت  را خواهد داد تا شجاعت را یاد بگیریم.


 
فرض کنید  زندگی همچون یک بازی است .

قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید
جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها  شیشه ای هستند

 . پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین ، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد ،

 اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند.

 او در ادامه میگوید :

 "  آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده ، سلامتی ، دوستان و روح  خودتان

 و توپ لاستیکی همان کارتان است.



مشکل توست! بما ربطی ندارد!


موشی درخانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد
همه گفتند: تله موش مشکل توست! بما ربطی ندارد! 
ماری درتله افتاد و هنگامی که زن خانهخواست مار را آزاد کند مار زن خانه راگزید ..
 از مرغ برای زن سوپ درست کردند و گوسفند را
برای عیادت کنندگان سربریدند .. 
زن خوب نشد و مرد .. 
گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و

تمام این مدت موش در سوراخ دیوار مینگریست و میگریست ..

داستان فرعون و شیطان

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. 
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت 
اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
 فرعون یک روز از او فرصت گرفت. 
شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که 
ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. 
فرعون پرسید کیستی؟
ناگهان دید که شیطان وارد شد. 
شیطان گفت 
خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.
سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. 
بعد خطاب به فرعون گفت 
من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم 
آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
 پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت 
چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی. 
شیطان پاسخ داد 
زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.

چرچیل و اوریانا فالاچی


اوریانا فالاچی در یک مصاحبه از وینستون چرچیل سوال می کند:
آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید ، اما این کاررا نمی توانید

در بیخ گوش خودتان یعنی در ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام دهید؟

وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می دهد:

برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج هست که این دوابزار مهم را درایرلند دراختیار نداریم
خبرنگار سوال می کند این دوابزار چیست؟ چرچیل در پاسخ می گوید!



اکثریت نادان و اقلیت خائن