سوشیانت

دستیار روانپزشکی،روشهای موفقیت

سوشیانت

دستیار روانپزشکی،روشهای موفقیت

طلب بخشش به سبک بچه زرنگ ها!!!!!

کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟

بابی گفت، آره.

 مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بدهhttp://errooortm.com/yahoo/68.gif.
 

نامه شماره یک
سلام خدای عزیز

اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.http://errooortm.com/yahoo/105.gif
دوستار تو
بابی

 

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.

 

نامه شماره دو

سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
http://errooortm.com/yahoo/29.gif
بابی

 

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.

 

نامه شماره سه

سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی

 

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفتhttp://errooortm.com/yahoo/7.gif. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزدید )http://errooortm.com/yahoo/21.gif و از کلیسا فرار کرد.http://errooortm.com/yahoo/67.gif

بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.

 

نامه شماره چهار

سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده
http://errooortm.com/yahoo/70.gif.بابی http://mail.yimg.com/us.yimg.com/i/mesg/tsmileys2/13.gifhttp://mail.yimg.com/us.yimg.com/i/mesg/tsmileys2/21.gif

 


نظرات 4 + ارسال نظر
دکتر پژم دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام خیلی توپی

dr.nash سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ http://drnash1.persianblog.ir

جالب بود

یاور کیامنش سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ http://nejadegan.blogfa.com

خیلی قشنگ بود.
خوشم اومد.
باید همین کار رو کرد. ای کاش خدا مامانش رو دوست داشت اونوقت منم میرفت یکی از این مریم مقدسها رو میدزدیم و میگفتم تا وقتی مشکلاتم حل نشه مامانت پیشم میمونه

باران سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:16 ب.ظ http://sotooh.blogsky.com

وای خیلی جالب بود
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد